الیزابت باتوری قدرتمندترین زن زمان خود در منطقه ای بود که می زیست و زندگی نسبتا آزادی داشت . الیزابت با وجود تاهل از جوانی ده ها عاشق داشت و با آنها در ارتباط بود.
در آستانه ی 40 سالگی زمانی که یکی از کنیزانش مشغول شانه کردن موهای شاهزاده با شانه ای سنگی بود، الیزابت در آینه متوجه یک چین در چهره اش شده در این هنگام خدمتکارش که مشغول شانه کردن موهایش بود موی او را سفت کشید. کنتس خشمگین مشتی به بینی خدمتکار زد و از آن خون جاری شد .
کنتس متوجه شد که خون دختر جوان بر دستانش پوستش را لطیف تر کرده و زمانی به خود می آید که همه ی خون کنیز بخت برگشته را مکیده.
الیزابت بهترین و زیباترین حس زندگیش را بر بالای سر اندام بی جان دخترک باز یافته بود، احساس جوانی.
برای تداوم این احساس الیزابت نیاز به نوشیدن و تن شویی در خون دوشیزگان داشت، برای همین در طی بیش از 10 سال 600 دوشیزه ی مجاری بر بالای یک وان مرمرین آویخته و دریده شدند تا الیزابت از آنان بنوشد و تن لطیفش را در خون گرمشان شستشو دهد.
کار به جایی رسیده بود که دیگر در روستا جوانی پیدا نمیشد تا الیزابت از خو ن انها استفاده کند.
- يكشنبه ۱۳ مرداد ۹۸